كاش دلتنگی نيز نام ِ كوچكی می داشت...
تا به جان اش می خواندی:
نام ِ كوچكی...
تا به مهر آوازش می دادی ،
همچون مرگ...
كه نام ِ كوچك ِ زندگی ست...
+آه...من زمستون میخوام...برف میخوام...من فصل خودمو میخوام...حالم خوش نیس! سردمه...نه از اون سرماهای خوب زمستون...از اون سرماهای بد حسی افتاده به جونم...
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
بودن
یا نبودن ...
بحث در این نیست
وسوسه این است .
شراب ِ زهر آلوده به جام و
شمشیر ِ به زهر آب دید
در کف ِ دشمن .
همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب شده
و پرده
در لحظه ی معلوم
فرو خواهد افتاد ....
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
چه بی تابانه می خواهمات ای درویات آزمون تلخ زنده به گوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنات
این جاو اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مـأنوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می زند.
بی نجوای انگشتان ات
فقط.
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
نه عادلانه نه زيبا بود ...
نه عادلانه نه زيبا بود |
|
|
جهان |
پيش از آنکه ما به صحنه برآييم.
به عدلِ دستنايافته انديشيديم
و زيبايى |
|
|
در وجود آمد. |
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
باران
آنگاه بانویِ پرغرورِ عشقِ خود را ديدم
در آستانهیِ پُر نيلوفر،
که به آسمانِ بارانی میانديشيد
و آنگاه بانویِ پُرغرورِ عشقِ خود را ديدم
در آستانهیِ پُر نيلوفرِ باران،
که پيرهناش دستخوشِ بادی شوخ بود.
و آنگاه بانویِ پرغرورِ باران
در آستانهیِ نيلوفرها،
که از سفرِ دشوارِ آسمان بازمیآمد.
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،
به دنیا آمدم...شیطان در کنار بستر مادرم ایستاده بود!
نه شاد بود...نه ناراحت...
تنها اندکی حسادت بود!!!
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،